روان شناسی تحلیلی
روانشناسی تحلیلی ، اصطلاحی است که پرفسور کارل گوستاو یونگ برای جدا و متمایز نمودن ایدیولوژی وروش در مانگری ِخود ،از روانکاوی ِزیگموند فروید وروانشناسی فردی ِآدلر بکار برد. وشاید بتوان گفت :موشکافی هایی که یونگ ،در مورد شخصیت انسانها انجام داده باعث گردید تا نظریه خود در روانشناسی را، روانشناسی تحلیلی بخواند. کارل گوستاو یونگ، پس از آنکه دکترای خود را در رشته پزشکی وهمچنین تخصص خود را درروانپزشکی گرفت ، کار خود را در بیمارستان روانی زوریخ آغاز نمود.
پس از مدتی با زیگموند فروید ، اوژن بلو لر، پیر ژانه وچند نفر از روانپزشکان مشهور آن زمان آشنا شده وهمکاری خود را آغاز نمود. آشنایی کار گوستاو یونگ با زیگموند فروید با مکاتبه ونامه نگاری شروع گردید . این دو اندیشمند چون تفکرات خود را به هم نزدیک می دیدند همکاری نزدیک خود را شروع نموده، تا جاییکه زیگموند فروید وی رابرای گسترش و ادامه «روانکاوی» به عنوان جانشین خود معرفی نمود. در سال ۱۹۰۹ از این دو اندیشمند برای شرکت در مراسمی که به مناسبت سالگرد افتتاح دانشگاه کلارک برگزار شده بود ،دعوت به عمل آمد وسخنرانیهایی در این مراسم توسط این اندیشمندان برگزار گردید. در این زمان بود که اختلاف نظرهایی میان این دو اندیشمند پیش آمد.
در نهایت در سال بعد پس از آنکه انجمن بین الملی روانکاوی تاسیس یافت و کارل یونگ به سمت ریاست این انجمن برگزیده شد اختلاف نظر ها شدت پیدا کرد وبتدریج روابط به طور کامل درسال ۱۹۱۴ قطع گردید. قطع روابط ،علل شخصی وعلمی داشت . کارل یونگ در باره این قطع رابطه چنین می گوید: نخستین دلیل قطع همکاری من وزیگموند فروید این بود که ،فروید روش تحقیق خود را با نظریه اش در باره جنسیت مخلوط می کرد واین نظریه به هیچ وجه مورد قبول من نبود. پس از این قطع همکاری ، یونگ به توضیح وبیان نظریه روان کاوی و روش خاص روان در مانی خود (که قبل ازهمکاری با زیگموند فروید بنیان گذارده بود ) پرداخت و ما آن را تحت عنوان “روانشناسی تحلیلی” می شناسیم . در زیر به بیان دو مورد از اختلاف نظرات زیگموند فروید وکارل گوستاو یونگ به طور خلاصه می پردازیم:
۱-فروید : لیبیدو را منحصراً عبارت از غریزهٔ جنسی، یا لااقل قویترین عنصر تشکیل دهندهٔ آن میپنداشت، درصورتی که یونگ لیبیدو را به معنی وسیعتر نیروی زندگی به حساب می اورد و غریزه جنسی راهمانند سایر غرائز و عناصری که تشکیل دهنده این نیرو هستند ، میداند.
۲-فروید :محتوای ناخودآگاه را تنها موارد ناپسند، غیر قابل قبول و واپس زده میپنداشت،در صورتی که یونگ علاوه بر نظر فروید،خاطرههای فراموش شده و افکار ملال انگیز گذشته و مواردی که هنوز آمادگی به خود آگاه آمدن را ندارند، را از محتویات ناخودآگاه دانسته وعلاوهبر آن برای ناخودآگاه دو حوزه وجایگاه قائل است:
الف: حوزه ناخودآگاه فردی و شخصی که مربوط به زندگی اختصاصی هر کس است .
ب: حوزه ناخودآگاه جمعی، که از خاطرات اجدادبسیار دور دست و حتی غیر انسانی به ارث رسیده و همگانی است، یعنی مشترک میان همه افراد بشر می باشد.
دیدگاهتان را بنویسید