فرانتس کافکا وعقده پدر (منفی)
سرفصل های محتوا :
فرانتس کافکا و عقده پدر (منفی)
شاید شما هم اسم فرانتس کافکا بهگوشتان خورده باشد. او یکی از بزرگترین و موثرترین نویسندگان قرن 20 جهان بود که در یک خانواده ی آلمانی یهودی از طبقه ی متوسط در پراگ (پایتخت بوهم، پادشاهیای که در آن زمان بخشی از امپراتوری اتریش-مجارستان بود) به دنیا آمد. پدر او فردی مستبد و مادر او زنی خرافاتی بود. او فرزند اول بود که پنج خواهر و یک برادر کوچکتر از خودش داشت که برادرش در جوانی درگذشت و خواهراتش در کوره ی آدم سوزی نازی ها سوختند.
رابطه کافکا با پدرش پر از چالش بود که باعث شده بود رابطه ای تاریک در بین آن ها وجود داشته باشد اما این رابطهی تاریک باعث نشد کافکا به دیگر اعضای خانوادهاش نزدیک شود. او در برابر پدرش همیشه احساس حقارت داشت و همیشه پدر او مخالف نوشتن او بود و عقیده داشت که نوشتن باعث هدر رفتن وقت میشود. او دچار عقده پدر شده بود که در مقاله ی قبل به طور کامل بررسی کرده ایم.
ترس کافکا از پدرش
او همیشه از پدرش ترس داشته و این همیشه این ترس به گونه ای بوده که زمانی که با پدرش صحبت میکرده ، جزییات را فراموش میکرده او هر فکری که در سر داشت ، فشار سنگینی از شخصیت پدرش را حس میکرد و ترس و اضطراب همیشه در زندگی او بود که در قسمتهای مختلف نوشتهی خود به این موضوع اشاره میکند.
«من به سختی از سوی تو در مورد هر آنچه به تفکر خودم مربوط میشد، تحت فشار قرار میگرفتم، بهخصوص در مواردی که طرز تفکر من با تو مطابقت نمیکرد. قضاوت منفی تو روی همهی نظرات مستقل من سنگینی میکرد.»
اگر کودکی والدین مستبدی داشته باشد و هر چیزی که در فکرش باشد یا بخواهد انجام دهد ، والدین مخالف او باشند و کودک همیشه سعی کند که کارهایی انجام دهد که در نظر پدر و مادرش خوب بنظر برسد، آن وقت جسارت، جرأت و اطمینان کودک به خودش از بین میرود و سرکوب میشود. ما در مقاله ای برای اضطراب از نظر یونگ بررسی کردیم که میتوانید مطالعه کنید.
عقده پدر منفی در کافکا
زمانی که فردی اعتماد به نفسش از بین میرود، تلاش میکند تا توانایی هایش را برای گرفتن تایید دیگران نشان دهد تا شاید این گونه افزایش اعتماد به نفس داشته باشد. کافکا میگوید به هر چیزی اعتماد نداشته و همیشه به دنبال تایید خودش بوده است. او تشویقی از پدر دریافت نکرده تا بزرگسالی در حسرت یک نگاه و کلام محبتآمیز از پدرش بوده. به گونه ای که از تاثیرات منفی پدرش که تا بزرگسالی همراهش بود صحبت میکند.
کافکا مگوید زمانی که شروع به صحبت با پدرش میکرد با عبارت دیگر نمیخواهم چیزی بشنوم روبرو میشد این کار پدر به گفتهی کافکا اعتمادبهنفس او را له کرده و باعث شده او در بزرگسالی با مشکل مواجه شود.
«شاید تو هم آن شبی را بهخاطر داشته باشی که آب می خواستم و دست از گریه و زاری بر نمیداشتم، قطعاً نه به این دلیل که تشنه بودم بلکه میخواستم شما را بیازارم و کمی هم خودم را سرگرم کنم. تهدیدهای خشنی که بارها تکرار شد بینتیجه ماند. مرا از تخت خواب پایین آوردی، به بالکن بردی و مرا با پیراهن خواب، لحظهای پشت در بسته نگه داشتی. نمیخواهم بگویم که این کار اشتباه بزرگی بود، شاید برایت غیرممکن بود آرامش شبانهات را به روش دیگری بازیابی. با یادآوری این خاطره فقط میخواهم روشهای تربیتی و تأثیری را که بر من داشتی یادآوری کنم.»
نامه ی ای کافکا به پدرش
فرانتس کافکا، نامهای به پدر خود، هرمان کافکا نوشته است. نامهای که هرگز به مقصد هم نرسید و مخاطبش از آن مطلع نشد، شاید هرگز کارکرد یک نامه را نداشته باشد؛ اما تردیدی نیست که به این قصد نوشته شده و این کار کلانترین کوششی است که فرانتس کافکا در وسعت آن به یک زندگینامۀ خودنوشت دست یازیده است.
او در نامه موضوعات مختلفی را میگوید اما موضوع اصلی ، در حقیقت پاسخ به سوالی یود که پدرش از او پرسیده است. او نامه ی نوشته شده را به مادرش میدهد که به پدرش بدهد اما وقتی مادرش نامه را میخواند بر اثر صلاح دیدش، نامه را به پدر نمیدهد و این موضوع را به فرانتس نمی گوید.
پدر بسیار عزیزم
به تازگی پرسیدی چرا به نظر میآید از تو میترسم. هیچوقت نمیدانستم چه پاسخی بدهم، کمی به این دلیل که بهراستی ترس بهخصوصی در من برمیانگیزی و شاید باز به دلیل اینکه این ترس شامل جزئیات بیشماری است که نمیتوان همه آنها را منسجم و بهطور شفاهی بیان کرد. اگر اکنون میکوشم با نامه پاسخت را بدهم، باز هم پاسخی ناکامل خواهد بود، زیرا حتی هنگام نوشتن، ترس و پیامدهایش رابطه من و تو را مخدوش میکند و اهمیت موضوع از حافظه و درک من پا فراتر میگذارد.
همواره درباره هر آنچه میخواهم بگویم، تو از قبل نوعی احساس مشخص داری، این حقیقتی بکر و غیرقابلانکار است. به عنوان مثال اخیرا به من گفتی: «همیشه تو را دوست داشتهام و اگر مثل باقی پدرها با تو رفتار نکردهام به این خاطر است که نمیتوانم مانند آنان ادا دربیاورم.» پدرم، بدان هرگز نسبت به لطفی که به من داری تردید نداشتهام، گرچه این تذکر را چندان دقیق نمیدانم. تو نمیتوانی وانمود کنی، درست، اما اگر تنها دلیلت این باشد که پدران دیگر چنین میکند، بهانهجوییای محض است و مانع ادامه گفتوگو میشود. این نظر من است و نشان میدهد چیزی غیرعادی در رابطه من و تو وجود دارد، خللی که تو نیز در پدید آوردنش بی آن که مقصر باشی، سهیمی.
هیچکس ترحم تو را برنمیانگیخت نه در آن لحظه و نه بعد از آن، آدم، همیشه در برابر تو بیدفاع میماند در آنچه به مسائل مخصوص خودت مربوط میشد تو سخنرانی بینظیر بودی. در برابر تو، من بریده بریده و منمنکنان سخن میگفتم. از این کار نیز به هیچوجه خوشت نمیآمد و مجبور میشدم ساکت شوم. نخست شاید از سرِ لجبازی، سپس برای آنکه نمیتوانستم دیگر در حضور تو فکر کنم و سخن بگویم. از آنجا که تو معلم واقعیِ من بودی، اثرِ تربیتی تو در همه جای زندگیام احساس میشد.
درست است که تو هیچگاه به راستی مرا مورد تنبیه بدنی قرار ندادی، ولی فریادهای تو، سرخی چهرهات، روش عجولانهات در باز کردن کمربند و قرار دادن آن روی پشتی صندلی، همه اینها بسیار بدتر از کتک خوردن بود. مثل وقتی که بخواهند کسی را دار بزنند. اگر او را به راستی حلقآویز کنند، میمیرد و همهچیز تمام میشود اما اگر او را مجبور کنند در همه مراسم پیش از اعدام شرکت کند و درست در لحظه انداختن طناب دار به گردنش، خبر لغو حکم اعدام را به او بدهند، بیشک در تمام زندگی رنج گره دار را دور گردن خویش احساس خواهد کرد.
از فعالیتهای ادبی من نیز احساسی منتقل نکردی مگر نفرت و بیزاری و بیش از پیش به زخمی کردن من پرداختی، همانطور که درباره همه چیزهایی که به آنها میپرداختم و تو چیزی سر از آنها درنمیآوردی، چنین میکردی. ادبیات، درواقع، انتهای راهِ مشخصی بود که از تو بهتنهایی دور شدم.
نحوه ی شهرت فرانتس کافکا
فرانتس کافکا به دوست نزدیک خود «ماکس برود» وصیت کرده بود نوشته های او را نخوانده بسوزاند. اما دوستش از وصیت او سرپیچی کرد و بیشتر نوشته های او را منتشر کرد و اینگونه او را به شهرت جهانی رساند. معروف ترین آثار او رمان کوتاه «مسخ» و رمان «محاکمه» و رمان ناتمام «قصر» هستند. صادق هدایت نیز یکی از نویسندگان معروف ایرانی بوده که فضاهای داستانش شبیه به کافکایی است و از نوشتن او تاثیر زیادی گرفته است. معمولا نوشته هایی که موضقعیت های پیش پا افتاده را به شکلی نامعقول و فراواقعگرایانه توصیف میکنند «کافکایی» میگویند.
جملاتی از متن کتاب نامه به پدر
دو دختر جوانی که برای ازدواج انتخاب کردم، کاملا تصادفی لیکن درست از آب درآمد. اینکه مرا موجودی مضطرب، مردد و شکاک میدیدی که ناگهان در تصمیمگیری برای ازدواج مثلا از نیمتنه زنانهای خوشم آمده، بازهم نشانه عدم درک همهجانبه تو از من است. به عکس اگر این دو ازدواج صورت میگرفت، ازدواجهایی عقلانی بود چرا که در فکر کردن برای تحقق آنها همه تواناییام را صرف کرده بودم، برای اولی سالها و برای دومی ماهها. هیچ یک از آن دو دختر جوان مرا دلسرد نکردند، من آنها را دلسرد کردم. قضاوتی که اکنون درباره آن دارم، دقیقا همانی است که در زمان انتخابشان برای ازدواج داشتم. (کتاب نامه به پدر – صفحه ۸۳)
پدر کافکا فرد خودشیفته و کمالگرایی بود که خود را بهخصوص نسبت به پسرش در موقعیت فَرادست میدید. او از موضع اقتدار با دیگران برخورد کرده و آنان را وادار به اطاعت از خود میکرد. او گمان میکرد هرآنچه میگوید حقیقت مطلق است و هیچ اشتباهی ندارد. پدر همیشه قدرت، هیبت وبرتری خودش را به رخ پسرش میکشید و او را مورد تمسخر قرار میداد.
«به دلیل انرژی وافرت، تو توانسته بودی به تنهایی به چنین موقعیتی دست یابی که بدون کوچکترین تردیدی، به عقاید شخصیات اعتماد کامل داشته باشی. من در کودکی چندان متوجه این امر نشدم؛ کمی دیرتر در نوجوانی این حقیقت را دریافتم. گویا همانطور که در صندلی راحتیات نشسته بودی، دنیا را اداره میکردی. همیشه عقیدهی تو درست بود و هر عقیدهی دیگری، جنون آمیز، غیر عادی، دست نیافتنی و بیهوده.»
«در واقع بیشتر اوقات در رابطه با من حق با تو بود و این شگفتآور نمینمود؛ بهخصوص وقتی پای صحبت مینشستیم. اگرچه به ندرت با یکدیگر گفتگو می کردیم، لیکن در همهی موارد حق با تو بود.»
«کافی بود در مورد مسئلهی کوچکی خوشحال شوم، احساس آکندگی کنم، به خانه بیایم و آن را بگویم و در پاسخ با لبخند طعنهآلود و تکان دادن سرت مواجه نشوم.»
علت ترس کافکا از پدرش
کافکا در این نامه به یکی از سوالات پدرش چرا فرانتس همیشه از پدر میترسید، پاسخ میگوید. او قسمتی از زندگی پدرش را توضیح میدهد که نشان میدهد که پدرش همیشه با او رفتار مستبدانه داشته و در زندگی احساس همیشه احساس گناه داشته و بذر این حس را پدرش با نحوه ی رفتارش در وجود او کاشته بود. او همیشه انتظار داشت پسرش به جایی برسد و برای خودش کسی شود او اینگونه نشد او در نامه اش لحظه های استرس آور را خاطر نشان کرده که بر او سخت میگرفته و گاهی هم با تنبیهات بدنی با او برخورد میکرده.
حتی تلاشهای چندگانه و ناموفق فرانتس برای ازدواج هم صرفا برای فرار از خانه و پدر بوده است. هرچند سالها بعد متوجه میشود که این تلاشها همه بیفایده است؛ چراکه تاثیر پدر بر روح و روان کافکا صرفا تاثیر جسمی نبوده و نمود روحی روانی آن حضور بسیار پررنگتر و مهیبتر داشته است. او در آخر نامه خود به پدر حتی به پاسخ احتمالی پدرش میرسد. او در این قسمت با صدای هرمان کافکای خیالی شروع به صحبت میکند که به خودی خود نقطه عطف این اثر شناخته میشود. این نمود همچنین نشاندهنده وضع و حال بغرنج و سرشار از ناامیدی فرانتس هم هست. در این نامه تلاش فرانتس بار یرهایی از تاثیر پدرش گفته میشود حتی تنبیهات و سختگیریهای پدرش همگی باعث بیشتر شدن عقده ادیب در وجود فرانتس است و گواهی دیگر بر این امر، همان سپردن نامه به مادر است که فرانتس نمیخواسته و نمیتوانسته مستقیم آن را به پدرش برساند و در این میان از مادرش به عنوان یک واسطه ، استفاده کرده است.
منابع :
۱-کتاب :نامه به پدر /نویسنده: فرانتس کافکا / مترجم: الهام دارچینیان / انتشارات: نگاه
۲- کتاب :فرانتس کافکا، “زندهگی، آثار، اندیشهها” / نویسنده: منوچهر ترابی انتشارات :گهبد
دیدگاهتان را بنویسید